از کربلا زده بودیم بیرون آ من بیحال و حوصله اِز اینکه اونقده که عتش داشتم نتونستم خودما سیراب کنم. ظرف ذخایر معنویم لبریز از عطر و گلاب نشده بود هنوز.
داشتیم میرفتیم سامرا آ من بیتاب از اینکه داشتم میرفتم جایی که مملو از عطر حضور آقا, مولا و قائم بر حق خداست.
توو راه بودیم و بروبچای کاروان همون ته اتوبوس زمزمه های خودشون رو نوحه وار داشتن...
توو راه بودیم, از حله هم عبور کردیم. سرتاسر مسیر , همه جا بوی سازندگی میومد, با سرعت وصف ناپذیری درحال ساخت و ساز بودن. نمیدونم چه خبر بشه, ولی اینجا کودتای ساخت و سازس انگار. اینا انگار اینجا دری چشماشونا بستن آ فقط میسازند, میسازند ا میرند جلو.
اگه ما هفت-هشت سال بعدی انقلاب , یا بعبارتی دو-سه سال بعدی جنگ تحمیلی بفکر افتادیم که سازندگی کنیم آ تازه بعدی دو-سه سال فکر کردن به دوری هاشمی رفسنجانی بفکر افتادیم خب حالا شروع کنیم آپنج-شیش سالی باقی مونده همون رفسنجانی ترتمیز آ با آرامش ساختیم آ هفت-هشت سالی دوره خاتمی کم کم یادگرفتیم خودسازی کنیم آ هفت-هشت سالی دوره احمدی نژاد تازه یادمون افتاده یوخده جاده سازی کنیم آ مسکنی مهر راه بندازیم آ پولی بیزبونی نفتمونا یوخدشم به اسمی یارانه دستی درآهمسایه مظلوم آ آروومی خودمون بدیم.... اینجا هنوز که معلوم نیست ولی ظاهراً فکردونیشون روبه راهس آ قوه ی ساخت و سازشونم پرتوانس.
اینجا آدم انرژی میگیره. ما که بخیل نیستیم, انشالله کیفشون همیشه کوک باشه آ پرتوان باشن. فقط یادشون نره ایرانیا همیشه بعنوانی زائر براشون نعمتِ روزافزون بودن. ایرانیا به نیتهای آسمانی و پاکشون همیشه بهترینها رو برای آبادانیِ سرزمین امامانشون سرازیر کردن. خلاصه اینکه......... آره ما نگاهمون به آسمونس آ چشم بصیرتمونم سعی میکنه وسعت دیدش تنظیم باشه.
داشتیم به سامرا نزدیک میشدیم. یکی از نیرووهای امنیتی عراقی همراهمون شده بود تا سامرا. دیدم یکی دوتا از آقایون سر حرف زدن رو باهاش باز کردن, نتونستم آرووم بشینم. رفتم یه ردیف عقبترشون آ لابلای حرف زدنهاشون یکی دوتا سولی که برا خودم زیادی مهم بود رو پرسیدم. اولیش رو جواب داد ولی برای دومی معلوم بود یوخده احساس کردس ما زیادی فوضولیم. منم گذاشتم روو اون دندنه که نه ما چون عربی بلد نیستیم نتونستیم جمله را درست ترجمه کنیم, خلاصه ماس مالی کردم آ اومدم عقب. با خودم گفتم بنده خدا برا حفاظت از جونی ما اومدس بزار حواسش جمع باشه.